[قید]

irregularly

/ɪˈreɡjələrli/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more irregularly] [حالت عالی: most irregularly]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌طور نامنظم با بی‌قاعدگی

مترادف و متضاد regularly
  • 1.His heart started beating irregularly.
    1. قلب او به‌صورت نامنظم شروع به تپیدن کرد.

2 به‌صورت غیرعادی به‌صورت غیرطبیعی

مترادف و متضاد abnormally regularly
to behave irregularly
به‌صورت غیرعادی رفتار کردن

3 به‌صورت نامتقارن

مترادف و متضاد unevenly regularly
irregularly shaped
شکل نامتقارن داشتن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان