[فعل]

to irritate

/ˈɪrɪˌteɪt/
فعل گذرا
[گذشته: irritated] [گذشته: irritated] [گذشته کامل: irritated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل

1 خشمگین کردن اعصاب کسی را خرد کردن، اذیت کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزار دادن آزردن آزرده کردن رنجاندن
  • 1.He irritates me when he asks so many questions.
    1. وقتی زیاد سؤال می‌پرسد، اعصاب من را خرد می‌کند.

2 سوزش ایجاد کردن سوزاندن

  • 1.Cigarette smoke irritates my eyes.
    1. دود سیگار، چشمانم را می‌سوزاند.
تصاویر
کلمات نزدیک
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان