[اسم]

joke

/ʤoʊk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لطیفه جوک

معادل ها در دیکشنری فارسی: بذله شوخی مزه مزاح لطیفه
مترادف و متضاد funny story jest quip
  • 1.He told me a funny joke.
    1. او یک لطیفه خنده‌دار برایم تعریف کرد.

2 چیز مضحک کار مسخره

  • 1.The investigation was a joke.
    1. بازجویی چیز مضحکی بود.
[فعل]

to joke

/ʤoʊk/
فعل ناگذر
[گذشته: joked] [گذشته: joked] [گذشته کامل: joked]

3 شوخی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شوخی کردن مزه پراندن مزاح کردن
مترادف و متضاد jest quip tell jokes
  • 1.Are you joking with me?
    1. داری با من شوخی می‌کنی؟
  • 2.They were laughing and joking together.
    2. داشتند با هم می‌خندیدند و شوخی می‌کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان