مترادف و متضاد
notice
see
understand
miss
misunderstand
overlook
1."Martin was lying all the time." "I should have known."
1.
«مارتین تمام مدت داشت دروغ میگفت.» «باید میفهمیدم.»
to know something
چیزی را دانستن
1.
"What does it cost?" - "Ask Kate. She'll know."
1.
«قیمت این چقدر است؟» «از "کیت" بپرس. او میداند.»
2.
"Where did he go?" - "I don't know."
2.
«او کجا رفت؟» «من نمیدانم.»
3.
I don't know anything about this.
3.
من هیچ چیزی درباره این نمیدانم.
4.
She knows the name of every kid in the school.
4.
او اسم همه بچهها را در مدرسه میداند.
5.
We don't know when he's arriving.
5.
ما نمیدانیم او چه زمانی میرسد.
to let somebody know
کسی را خبر کردن [به کسی گفتن]
Let me know if you're coming to the party.
به من خبر بده که به مهمانی میآیی یا نه.
All I know ...
من فقط میدانم ...
All I know is that she used to work in a bank.
من فقط میدانم که او قبلا در بانک کار میکرد.
to know (that) …
دانستن (که) ...
1.
As soon as I walked in the room I knew (that) something was wrong.
1.
به محض اینکه وارد اتاق شدم، فهمیدم (که) مشکلی وجود دارد.
2.
I know (that) people’s handwriting changes as they get older.
2.
من میدانم (که) دستخط افراد، وقتی که بزرگتر میشوند، تغییر میکند.
it is known that …
همه میدانند که ...
It is widely known that CFC can damage the ozone layer.
همه میدانند که سیافسی میتواند به لایه ازون آسیب برساند.
to know where/what ...
دانستن کجا/چه و...
I knew where he was hiding.
من میدانستم او کجا پنهان شده بود.
How do you know?
از کجا میدانی؟
"There's no one in." "How do you know?"
«هیچکس خانه نیست.» «از کجا میدانی؟»
I do not know about you, but ...
تو را نمیدانم، اما ...
I don't know about you, but I'm ready for something to eat.
تو را نمیدانم، اما من آماده (غذا) خوردن هستم.
Not that I know of
نه تا آنجا که من میدانم
"Is anyone else coming?" "Not that I know of."
«آیا کس دیگری نمیآید؟» «نه تا آنجا که من میدانم.»
I wouldn’t know
من از کجا بدانم
"Isn’t that his car?" "I wouldn’t know."
«این اتومبیل او نیست؟» «من از کجا بدانم.»
How should I know?
من از کجا بدانم؟
"Isn’t that his car?" "How should I know?"
«این اتومبیل او نیست؟» «من از کجا بدانم؟»
You do not want to know
بهتر است تو ندانی
"What are you two whispering about?" "You don't want to know."
«شما دو تا درباره چی دارید پچپچ میکنید؟» «بهتر است تو ندانی.»
to know to do something
دانستن انجام کاری
Does he know to come here first?
آیا او میداند باید اول اینجا بیاید؟
کاربرد فعل know به معنای دانستن
فعل know به معنای "دانستن" یعنی به خاطر تجربه، یادگیری یا شنیدن، درباره چیزی اطلاعات داشته باشیم. مثلا:
".All I know is that she used to work in a bank" (تنها چیزی که میدانم این است که او قبلا در یک بانک کار میکرد.)
فعل know گاهی مفهوم "درک کردن" و "متوجه شدن" میدهد، اما ما در فارسی معمولا با "دانستن" ترجمه میکنیم. مثلا:
".I knew perfectly well what she meant" (من خیلی خوب میدانستم که منظور او چه بود.)
".I know exactly how you feel" (من دقیقا درک میکنم چه احساسی داری.)
فعل know در یک کاربرد مفهوم "مطمئن بودن" را منتقل میکند که ما در فارسی با "دانستن" ترجمه میکنیم. مثلا:
".He knew (that) he could trust her" (او میدانست که میتواند به او اعتماد کند.)
".I know things will turn out all right" (من میدانم که اوضاع درست خواهد شد.)
2
شناختن
آشنایی داشتن
مترادف و متضاد
identify
realize
recognize
forget
misunderstand
to know something/somebody
چیزی/کسی را شناختن
1.
I couldn't see who was speaking, but I knew the voice.
1.
من نمیتوانستم ببینم چه کسی حرف میزند، اما صدا را میشناختم.
2.
I don’t know anyone in Oxford.
2.
من هیچکس را در "آکسفورد" نمیشناسم.
3.
I know Paris well.
3.
من پاریس را بهخوبی میشناسم.
4.
I've known David for 20 years.
4.
من بیست سال است که دیوید را میشناسم.
5.
It's known as the most dangerous part of the city .
5.
آن خطرناکترین بخش شهر شناخته میشود.
to know of
شناختن نسبی
I know of at least two people who did the same thing.
من حداقل دو نفر را میشناسم که همین کار را کردند.
to be known
شناخته شده بودن [مشهور بودن]
He's known to be an outstanding physicist.
او بهعنوان یک فیزیکدان برجسته شناخته شدهاست.
to know somebody/something to be/do something
کسی/چیزی را بهعنوان چیزی شناختن
We know her to be honest.
ما او را بهعنوان فردی صادق میشناسیم.
کاربرد فعل know به معنای شناختن
فعل know به معنای "شناختن" یعنی آشنا بودن با کسی/چیزی/مکانی. مثلا:
".I've known David for 20 years" (من بیست سال است که دیوید را میشناسم.)
فعل know گاهی اوقات به معنای "آشنایی داشتن" است. مثلا:
"?Do you know the play" (با این نمایشنامه آشنایی داری؟)
فعل know در حالت مجهول یعنی چیزی/کسی به داشتن ویژگی خاصی شناخته شده باشد. مثلا:
".He's known to be an outstanding physicist" (او به عنوان یک فیزیکدان برجسته شناخته شدهاست.)
".The drug is commonly known as Ecstasy" (این مواد معمولا با نام اکستازی شناخته میشود.)
فعل know در برخی موارد معنای "شناسایی کردن" میدهد که در فارسی معمولا به صورت "شناختن" ترجمه میکنیم. مثلا:
"I couldn't see who was speaking, but I knew the voice" (من نمیتوانستم ببینم چه کسی حرف میزند، اما صدا را میشناختم.)
مترادف و متضاد
be familiar with
have a grasp of
have knowledge of
learn
understand
to know a skill/language ...
مهارت/زبان و... بلد بودن
Do you know any Japanese?
زبان ژاپنی بلد هستی؟
to know how/what …
چگونگی انجام کاری را بلد بودن
1.
Do you know how to drive a car?
1.
اتومبیل راندن بلد هستی؟
2.
Do you know how to use spreadsheets?
2.
آیا بلدی با نرمافزار صفحه گسترده [مثلا اکسل] کار کنی؟
کاربرد فعل know به معنای بلد بودن
فعل know به معنای "بلد بودن" یعنی با یک زبان دوم آشنایی داشته باشیم یا اینکه مهارت خاصی را بلد باشیم. مثلا:
"?Do you know Japanese" (زبان ژاپنی بلد هستی؟)
"?Do you know how to use spreadsheets" (آیا بلدی با نرم افزار صفحه گسترده [مثلا اکسل] کار کنی؟)
4
تشخیص دادن
تمایز قائل شدن
مترادف و متضاد
differentiate
distinguish
to know somebody/something from somebody/something
تشخیص دادن کسی/چیزی از کسی/چیزی
1.
I hope we have taught our children to know right from wrong.
1.
امیدوارم به بچههایمان یاد داده باشیم که درست را از غلط تشخیص دهند.
2.
You are convinced you know your own baby from any other in the world.
2.
شما مطمئن هستید که بچهتان را از میان تمام بچههای دیگر در جهان تشخیص میدهید.
توضیح درباره فعل know به معنای تمایز قائل شدن
فعل know در این مفهوم به معنای تشخیص دادن و دانستن تفاوت بین دو یا چند چیز است.
5
تجربه کردن
مترادف و متضاد
experience
to know something (to) do something
تجربه انجام چیزی را داشتن
I’ve never known it (to) snow in July before.
من قبلا تجربه نکرده بودم در ژوئیه برف ببارد.
to know something
چیزی را تجربه کردن
1.
He has known both poverty and wealth.
1.
او هم فقر و هم ثروت را تجربه کردهاست.
2.
She may be successful now, but she has known what it is like to be poor.
2.
او ممکن است الان آدم موفقی باشد، اما فقیر بودن را تجربه کردهاست.
توضیح درباره فعل know به معنای تجربه کردن
فعل know در این مفهوم به معنای دانستن و آشنا بودن یا چیزی از طریق تجربه شخصی داشتن درباره آن چیز است.