[اسم]

laptop

/ˈlæptɑp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لپ‌تاپ

معادل ها در دیکشنری فارسی: کامپیوتر کیفی
مترادف و متضاد laptop computer notebook
  • 1.I opened my laptop and started typing.
    1. من لپ‌تاپم را باز کردم و شروع به تایپ کردم.
  • 2.She was still working on her laptop.
    2. او هنوز داشت با لپ‌تاپش کار می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان