[فعل]

to latch onto

/læʧ ˈɑntu/
فعل گذرا
[گذشته: latched onto] [گذشته: latched onto] [گذشته کامل: latched onto]

1 چسبیدن

informal
  • 1.She latched onto me as soon as she arrived, and I had to spend the rest of the evening talking to her.
    1. او به محض رسیدن به من چسبید و من مجبور شدم بقیه شب را به صحبت کردن با او بگذرانم.
antibodies that latch onto germs
پادتن‌هایی که به میکروب‌ها می‌چسبند
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان