Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . چسبیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to latch onto
/læʧ ˈɑntu/
فعل گذرا
[گذشته: latched onto]
[گذشته: latched onto]
[گذشته کامل: latched onto]
صرف فعل
1
چسبیدن
informal
1.She latched onto me as soon as she arrived, and I had to spend the rest of the evening talking to her.
1. او به محض رسیدن به من چسبید و من مجبور شدم بقیه شب را به صحبت کردن با او بگذرانم.
antibodies that latch onto germs
پادتنهایی که به میکروبها میچسبند
تصاویر
کلمات نزدیک
pain in the ass
out the ass
latch on
be on ass
make an ass of
put ass on the line
laugh off
ream ass
launch into
lay into
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان