[اسم]

liquidation

/ˌlɪkwɪˈdeɪʃn/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قتل

مترادف و متضاد killing
  • 1.Danny was tricked into blaming a friend for the liquidation of his sister's husband.
    1. "دنی" فریب خورد و یک دوست را مقصر قتل شوهر خواهرش دانست.

2 انحلال (شرکت و ...) تسویه (بدهی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: انحلال

3 نقدینه‌سازی (دارایی)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان