[اسم]

litter

/ˈlɪtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توله‌ها (سگ)

  • 1.a litter of puppies
    1. توله سگ‌ها

2 زباله

معادل ها در دیکشنری فارسی: زباله
مترادف و متضاد rubbish
  • 1.The streets were full of litter.
    1. خیابان‌ها پر از زباله بودند.
[فعل]

to litter

/ˈlɪtər/
فعل ناگذر
[گذشته: littered] [گذشته: littered] [گذشته کامل: littered]

3 آشغال ریختن (با زباله و ...) کثیف کردن

  • 1.fines for littering
    1. جرایم آشغال ریختن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان