[عبارت]

make it

/meɪk ɪt/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به موفقیت دست یافتن موفق شدن

مترادف و متضاد succeed
  • 1.Fe made it big in the music business.
    1. "فی" در بازار موسیقی بسیار موفق شد.
  • 2.Very few actors actually make it.
    2. بازیگران خیلی کمی واقعا به موفقیت دست می‌یابند.
to make it as something/somebody
به عنوان چیزی/کسی موفق شدن
  • He never really made it as an actor.
    او هیچوقت واقعا به‌عنوان یک هنرپیشه موفق نشد.

2 به موقع جایی رسیدن رسیدن، سر قرار حاضر شدن

  • 1.If we run, we will make it.
    1. اگر بدویم، به موقع خواهیم رسید.

3 زنده ماندن دوام آوردن، جان سالم به در بردن

مترادف و متضاد survive
  • 1.I don't know how I made it through the week.
    1. نمی‌دانم چطور کل هفته را دوام آوردم.
  • 2.The doctors think he's going to make it.
    2. دکترها معتقدند که او زنده خواهد ماند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان