[اسم]

malady

/ˈmælədi/
قابل شمارش
[جمع: maladies]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیماری مرض، اختلال

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیماری درد مریضی مرض
مترادف و متضاد disease illness
  • 1.All the rose bushes seem to be suffering from the same mysterious malady.
    1. به نظر می رسد تمام بوته های رز از یک مرض مرموز رنج می برند.
  • 2.Apathy is one of the maladies of modern society.
    2. بی حسی یکی از بیماری های جامعه مدرن است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان