[اسم]

mess

/mes/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شلختگی درهم و برهمی

معادل ها در دیکشنری فارسی: هچل
مترادف و متضاد disarray disorder untidiness
to be in a mess
درهم و برهم بودن
  • The house is in a mess.
    خانه درهم و برهم است.
to make a mess
خرابکاری کردن/گند بالا آوردن/همه جا را نامرتب کردن
  • The kids made a mess in the bathroom.
    بچه‌ها در دستشویی گند بالا آوردند.

2 نابسامانی (وضع) نابسامان، (وضع) دشوار

معادل ها در دیکشنری فارسی: ریدمان
  • 1.She said that her life was a mess.
    1. او گفت که زندگی‌اش نابسامان است.
to be in a mess
در وضعیت نابسامانی بودن
  • The company's finances are in a mess.
    امور مالی شرکت در نابسامانی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان