[فعل]

to mishandle

/ˌmɪsˈhændl/
فعل گذرا
[گذشته: mishandled] [گذشته: mishandled] [گذشته کامل: mishandled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با بی‌دقتی جابه‌جا کردن

  • 1.Some of the goods had been mishandled and damaged.
    1. چند تا از کالاها با بی‌دقتی جابه‌جا شده و آسیب دیده بودند.

2 بد بکار بردن بد استفاده کردن

  • 1.The equipment could be dangerous if mishandled.
    1. آن ابزار اگر بد استفاده شود، می‌تواند خطرناک باشد.

3 بد اداره کردن بد مدیریت کردن، سوءمدیریت کردن

مترادف و متضاد mismanage
  • 1.The entire campaign had been badly mishandled.
    1. کل پویش به‌طرز بدی مدیریت شده بود.
  • 2.The prime minister admitted that the crisis had been mishandled.
    2. نخست‌وزیر اعتراف کرد که بحران سوءمدیریت شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان