[اسم]

moonlight

/ˈmuːn.lɑɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نور ماه مهتاب

معادل ها در دیکشنری فارسی: مهتابی مهتاب
  • 1.In the moonlight, she was more beautiful.
    1. در نور ماه، او زیباتر بود.
[فعل]

to moonlight

/ˈmuːn.lɑɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: moonlighted] [گذشته: moonlighted] [گذشته کامل: moonlighted]

2 شغل دوم داشتن شب‌ها کار کردن

informal
  • 1.She has to moonlight or she won't make rent.
    1. او باید شغل دوم داشته باشد وگرنه پول کرایه خانه‌اش را درنمی‌آورد.
توضیحاتی در رابطه با moonlight
واژه moonlight به معنای شغل دوم داشتن است. شغلی که ساعت کاری آن هنگام شب است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان