[اسم]

motherhood

/ˈmʌðərhʊd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مادر بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مادری
  • 1.Motherhood suits her.
    1. مادر بودن به او می‌آید.
  • 2.She’s struggling to combine motherhood and a career as a lawyer.
    2. او دارد تقلا می‌کند تا مادر بودن را با شغل وکیل بودن ترکیب کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان