[فعل]

to muffle

/ˈmʌfl/
فعل گذرا
[گذشته: muffled] [گذشته: muffled] [گذشته کامل: muffled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (با چیزی گرم) پوشاندن در پتو و... پیچیدن

  • 1.She muffled the child up in a blanket.
    1. او کودک را دور یک پتو پیچید.

2 خفه کردن (صدا) کاهش دادن (شدت صدا)

معادل ها در دیکشنری فارسی: خاموش کردن
  • 1.He tried to muffle the alarm clock by putting it under his pillow.
    1. او سعی کرد صدای زنگ ساعت را با گذاشتن آن زیر بالش، خفه کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان