Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ماهیچه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
muscle
/ˈmʌsl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ماهیچه
عضله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عضله
ماهیچه
1.She tried to relax her tense muscles.
1. او سعی کرد ماهیچههای خشکشدهاش را باز کند.
2.This exercise will work the muscles of the lower back.
2. این تمرین ماهیچههای کمر به پایین را ورزش میدهد.
facial muscles
عضلات صورت
تصاویر
کلمات نزدیک
murray
murphy
murmuring
murmur
murky
muscle cramp
muscle cream
muscle in on
muscle pain
muscle strain
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان