Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زمزمه کردن
2 . زمزمه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to murmur
/ˈmɜrmər/
فعل ناگذر
[گذشته: murmured]
[گذشته: murmured]
[گذشته کامل: murmured]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زمزمه کردن
زیر لب گفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پچپچ کردن
زمزمه کردن
نجوا کردن
1.“I love you,” she murmured.
1. او زمزمه کرد: «دوستت دارم.»
[اسم]
murmur
/ˈmɜrmər/
قابل شمارش
2
زمزمه
پچپچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پچپچ
زمزمه
1.A murmur arose from the audience.
1. زمزمهای از حضار بلند شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
murky
murderous
murderess
murderer
murder
murmuring
murphy
murray
muscle
muscle cramp
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان