Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به قتل رساندن
2 . قتل (عمد)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to murder
/ˈmɜːrdər/
فعل گذرا
[گذشته: murdered]
[گذشته: murdered]
[گذشته کامل: murdered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به قتل رساندن
آدم کشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به قتل رساندن
کشتن
مترادف و متضاد
assassinate
kill
liquidate
put to death
to murder somebody
کسی را به قتل رساندن
He denies murdering his wife's lover.
او به قتل رساندن معشوقه زنش را تکذیب کرد.
[اسم]
murder
/ˈmɜːrdər/
قابل شمارش
2
قتل (عمد)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آدمکشی
قتل
قتل عمد
کشتار
مترادف و متضاد
assassination
homicide
killing
liquidation
manslaughter
to commit (a) murder
مرتکب قتل شدن
Whoever had committed these murders had planned them carefully.
هر کس که این قتلها را مرتکب شده بود همه را با دقت برنامهریزی کرده بود.
to accuse somebody of murder
کسی را متهم به قتل کردن
Dillon was accused of both murders.
"دیلن" متهم به هر دو قتل شد.
to charge somebody with murder
کسی را به قتل متهم کردن
Is there enough evidence to charge him with murder?
آیا مدرک کافی برای متهم کردن او به قتل وجود دارد؟
a brutal/horrific murder
قتل وحشیانه/وحشتناک
He is wanted for the brutal murder of a young girl.
او به خاطر قتل وحشیانه یک دختر جوان تحت تعقیب است.
murder weapon/mystery
سلاح/معمای قتل
1. The play is a murder mystery.
1. نمایشنامه راجع به معمای قتل بود.
2. What was the murder weapon?
2. سلاح قتل [سلاح قتاله] چه بود؟
to be guilty of murder
متهم به قتل بودن
He was found guilty of murder.
او متهم به قتل بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
mural
munoz
munitions
munificent
munificence
murderer
murderess
murderous
murky
murmur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان