[اسم]

network

/ˈnetwɜːrk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شبکه

معادل ها در دیکشنری فارسی: شبکه
مترادف و متضاد matrix system web
network of something
شبکه‌ای از چیزی
  • an elaborate network of canals
    یک شبکه پیچیده از کانال‌ها
a communications/distribution/TV/rail ... network
شبکه ارتباطی/توزیع و پخش/تلویزیونی/راه‌آهن و...
  • 1. a high-speed European rail network
    1. یک شبکه راه‌آهن پر سرعت اروپایی
  • 2. Hungary’s telephone network
    2. شبکه مخابراتی مجارستان
[فعل]

to network

/ˈnetwɜːrk/
فعل گذرا
[گذشته: networked] [گذشته: networked] [گذشته کامل: networked]

2 شبکه‌سازی کردن ارتباط برقرار کردن

  • 1.Conferences are a good place to network.
    1. کنفرانس‌ها مکان خوبی برای ارتباط برقرار کردن هستند.
to network through somebody
از طریق کسی شبکه‌سازی کردن
  • They network through friends, former co-workers, and professional organizations.
    آنها از طریق دوستان، همکاران سابق و سازمان‌های حرفه‌ای شبکه‌سازی می‌کنند.
to network with somebody
با کسی ارتباط برقرار کردن
  • They network with other providers, send and receive SMS.
    آنها با سایر تأمین‌کننده‌ها ارتباط برقرار می‌کنند و اس‌ام‌اس می‌فرستند و (اس‌ام‌اس) دریافت می‌کنند.
to network between ...
بین ... ارتباط برقرار کردن
  • Thus we can network between teachers and classrooms.
    این چنین می‌توانیم بین معلم‌ها و کلاس‌ها ارتباط برقرار کنیم.

3 به‌طور همزمان از چند شبکه پخش کردن (برنامه رادیویی یا تلویزیونی)

[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان