Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . روانرنجور
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
neurotic
/nʊˈrɑːtɪk/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
روانرنجور
دارای اختلال عصبی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رواننژند
1.a brilliant but neurotic actor
1. یک بازیگر باهوش اما روانرنجور
2.She became neurotic about keeping the house clean.
2. او درباره تمیز نگه داشتن خانه دچار اختلال عصبی شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
neurosurgery
neurosurgeon
neurosis
neuroscientist
neuroscience
neurotransmitter
neuter
neutral
neutral gear
neutral zone
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان