Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تغذیه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to nourish
/ˈnɜrɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: nourished]
[گذشته: nourished]
[گذشته کامل: nourished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تغذیه کردن
تقویت کردن، پروردن
formal
مترادف و متضاد
feed
provide for
sustain
1.After the operation, our doctor plans to nourish my mother with vitamins and good food.
1. بعد از عمل دکتر ما قصد دارد مادرم را با ویتامین و غذاهای خوب تقویت کند.
2.It was easy to detect that the skinny boy was not well nourished.
2. آسان بود که تشخیص دهیم آن پسر لاغر به خوبی تغذیه نشده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
noun phrase
noun
noughts and crosses
nought
nougat
nourishing
nourishing meals
nourishment
nouveau riche
nov.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان