[اسم]

nourishment

/ˈnɜːrɪʃmənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مواد مغذی

معادل ها در دیکشنری فارسی: قوت
  • 1.These seeds can be a great source of nourishment to birds in winter.
    1. این دانه‌ها می‌تواند منبع خوبی از مواد مغذی برای پرندگان در زمستان باشد.
  • 2.You need natural, fresh food with lots of nourishment.
    2. شما به غذای طبیعی و تازه با مواد مغذی زیاد نیاز دارید.

2 پرورش

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرورش
the nourishment of our bodies and minds
پرورش بدن‌ها و ذهن‌هایمان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان