[فعل]

to obliterate

/əˈblɪtəreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: obliterated] [گذشته: obliterated] [گذشته کامل: obliterated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پاک کردن محو کردن، نابود کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زایل کردن محو کردن
مترادف و متضاد erase wipe out
  • 1.The building was completely obliterated by the bomb.
    1. ساختمان توسط بمب کاملا نابود شد.
  • 2.The snow had obliterated their footprints.
    2. برف ردپاهای آنها را پاک کرده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان