[فعل]

to offend

/əˈfend/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: offended] [گذشته: offended] [گذشته کامل: offended]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دلخور کردن ناراحت کردن

  • 1.Neil did not mean to offend anybody with his joke.
    1. "نیل" قصد نداشت هیچکس را با شوخی‌اش ناراحت کند.
  • 2.They'll be offended if you don't go to their wedding.
    2. اگر به عروسی‌شان نروی، دلخور خواهند شد.

2 خلاف کردن مرتکب جرم شدن، تخلف کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خلاف کردن
formal
  • 1.He started offending at the age of 16.
    1. او از سن شانزده سالگی شروع کرد به خلاف کردن.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان