[صفت]

official

/əˈfɪʃ.əl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more official] [حالت عالی: most official]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رسمی

معادل ها در دیکشنری فارسی: رسمی
an official announcement/decision/statement...
اطلاعیه/تصمیم/بیانیه و... رسمی
  • 1. an official investigation into the causes of the explosion
    1. تحقیقات رسمی برای یافتن علل انفجار
  • 2. You will have to get official permission first.
    2. شما ابتدا باید مجوز رسمی بگیرید.
[اسم]

official

/əˈfɪʃ.əl/
قابل شمارش

2 مقام رسمی مامور رسمی

معادل ها در دیکشنری فارسی: مامور
مترادف و متضاد administrator executive officer
a bank/company/court/government... official
یک مقام رسمی بانک/شرکت/دادگاه/دولت و...
  • The customs official beckoned the woman to his counter.
    مامور رسمی گمرک زن را به پیشخوان خود خواند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان