Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تخلیه کردن (بار)
2 . تخلیه کردن (احساسات، نگرانی و...)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to offload
/ˌɔːfˈləʊd/
فعل گذرا
[گذشته: offloaded]
[گذشته: offloaded]
[گذشته کامل: offloaded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تخلیه کردن (بار)
مترادف و متضاد
unload
1.The goods were offloaded at the dock.
1. کالاها در اسکله تخلیه شدند.
2
تخلیه کردن (احساسات، نگرانی و...)
بازگو کردن (مشکلات، نگرانی و...)
1.It's nice to have someone you can offload your problems onto.
1. خوب است یک نفر را داشته باشی که بتوانی مشکلاتت را برایش بازگو کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
officiate
official
officer
office building
office block
offshore
offshore rig
offspring
often
ogdoad
کلمات نزدیک
officiating
officiate
offhandedly
offertory
oestrus
ogress
oiler
ole
oleaginous
oleo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان