[قید]

on the spot

/ɑːnðə spˈɑːt/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فوراً بلافاصله

مترادف و متضاد immediately
  • 1.He answered the question on the spot.
    1. او فوراً جواب سؤال را داد.

2 درجا

معادل ها در دیکشنری فارسی: در جا فی‌المجلس
  • 1.Running on the spot is good exercise.
    1. درجا دویدن ورزش خوبی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان