[اسم]

pain

/peɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 درد رنج

معادل ها در دیکشنری فارسی: درد رنج الم
مترادف و متضاد ache affliction agony suffering
to be in pain
درد داشتن
  • Are you in pain?
    آیا درد داری؟
psychological/stomach/terrible pain
درد [رنج] روانی/شکم/شدید
to suffer from pain
از درد رنج بردن
  • patients suffering from acute back pain
    بیمارانی که از کمردرد شدید رنج می‌برند
to relieve the pain
درد را تسکین دادن
  • This cream should help to relieve the pain.
    این پماد باید به تسکین درد کمک کند.

2 آدم یا چیز آزاردهنده مایه رنج و دردسر، (آدم یا چیز) اعصاب‌خردکن

مترادف و متضاد nuisance
to be a (real) pain
آدم (واقعا) آزاردهنده‌ای بودن
  • She can be a real pain when she's in a bad mood.
    او وقتی حال بدی دارد، واقعا آدم آزاردهنده‌ای می‌شود.
[فعل]

to pain

/peɪn/
فعل گذرا
[گذشته: pained] [گذشته: pained] [گذشته کامل: pained]

3 ناراحت کردن آزار دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درد آوردن
formal
مترادف و متضاد hurt
to pain somebody
کسی را آزار دادن
  • She was deeply pained by the accusation.
    او عمیقاً به‌خاطر (آن) اتهام آزار دیده بود [ناراحت شده بود].
it pains somebody to do something
انجام کاری کسی را ناراحت کردن
  • It pains me to see you like this.
    دیدن تو در این وضع من را ناراحت می‌کند.
it pains somebody that…
کسی را ناراحت کردن که...
  • It pained him that she would not acknowledge him.
    ناراحتش می‌کند که او، نادیده‌اش می‌گیرد.

4 درد کردن درد داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درد کردن درد کشیدن
  • 1.Sometimes my right hand would pain.
    1. گاهی اوقات دست راستم درد می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان