[فعل]

to pall

/pɔːl/
فعل ناگذر
[گذشته: palled] [گذشته: palled] [گذشته کامل: palled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زده شدن بی ذوق شدن

مترادف و متضاد become dull cease to please
  • 1.Even the impressive scenery began to pall on me after a few hundred miles.
    1. بعد از چند صد مایل حتی از مناظر حیرت انگیز هم زده شدم.
[اسم]

pall

/pɔːl/
قابل شمارش

2 توده ابر

  • 1.a pall of dust
    1. توده‌ای از گرد و غبار
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان