[اسم]

pattern

/ˈpæt̬.ərn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 طرح نقش، الگو

معادل ها در دیکشنری فارسی: الگو نقشه نقش مدل
مترادف و متضاد decoration design ornament
  • 1.The carpet was very old and had an unusual pattern.
    1. فرش بسیار قدیمی بود و نقشی نامتعارف داشت.
pattern of something
طرح چیزی
  • The bright pattern of the monarch butterfly distracts its predators.
    طرح رنگارنگ «پروانه شهریار» حواس شکارچیان را پرت می‌کند.
patterns of behavior
الگوهای رفتاری
  • to change patterns of behavior among students
    الگوهای رفتاری بین دانش‌آموزان را تغییر دادن
the same/a similar pattern
الگوی یکسان/مشابه
  • Each of the murders has followed a similar pattern.
    در هر یک از قتل‌ها از یک الگوی یکسان پیروی شده است.
to follow a pattern
از یک الگو پیروی کردن
  • Her headaches did not seem to follow any particular pattern.
    سردردهای او ظاهرا از هیچ الگوی خاصی پیروی نمی‌کردند.
a shirt with a floral pattern
پیراهنی با طرح گلدار

2 طرحواره روال

مترادف و متضاد arrangement blueprint model
an irregular sleeping pattern
روال نامنظم خواب
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان