Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نفوذ کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to penetrate
/ˈpɛnəˌtreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: penetrated]
[گذشته: penetrated]
[گذشته کامل: penetrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نفوذ کردن
وارد شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رخنه کردن
رسوخ کردن
نفوذ کردن
مترادف و متضاد
pierce
puncture
1.Although Kenny tried to pound the nail into the rock with a hammer, he couldn't penetrate the hard surface.
1. اگرچه "کنی" تلاش کرد تا میخ را با چکش به سنگ فرو کند اما نتوانست به سطح سخت نفوذ کند.
2.The knife had penetrated his chest.
2. چاقو به سینهاش وارد شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
penetrable
pendulum
pending
pendent
pendant
penetrating
penetration
penfriend
penguin
penicillin
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان