[فعل]

to perplex

/pərˈplɛks/
فعل گذرا
[گذشته: perplexed] [گذشته: perplexed] [گذشته کامل: perplexed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مبهوت کردن گیج کردن، سردرگم کردن

مترادف و متضاد baffle confuse puzzle
  • 1.Brad was perplexed by his girlfriend’s bad manner.
    1. "برد" از رفتار بد دوست دخترش سردرگم شده بود.
  • 2.her husband's moodiness perplexed her.
    2. دمدمی مزاجی شوهرش او را مبهوت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان