Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . انسان انگاشتن (هنر و ادبیات)
2 . مظهر (چیزی) بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to personify
/pərˈsɑːnɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: personified]
[گذشته: personified]
[گذشته کامل: personified]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
انسان انگاشتن (هنر و ادبیات)
بهشکل انسان درآوردن
1.The river was personified as a goddess.
1. (آن) رودخانه بهعنوان الهه انگاشته شده بود.
2.Time is often personified as an old man.
2. زمان اغلب بهشکل یک پیرمرد انگاشته میشود.
2
مظهر (چیزی) بودن
نماد (چیزی) بودن
مترادف و متضاد
typify
1.Carter personifies the values of self-reliance and hard work.
1. "کارتر" مظهر ارزشهایی مانند خودکفایی و تلاش زیاد است.
تصاویر
کلمات نزدیک
personification
personally
personalized
personalize
personality disorder
personnel
personnel carrier
personnel department
perspective
perspex
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان