[اسم]

pigeon

/ˈpɪʤən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کبوتر

معادل ها در دیکشنری فارسی: کبوتر کفتر
  • 1.A pigeon strutted along the roof, cooing.
    1. یک کبوتر روی پشت بام، بق‌بقوکنان راه می‌رفت.

2 آدم هالو آدم ساده‌لوح

informal
  • 1.Mark is so gullible. What a pigeon!
    1. "مارک" خیلی زودباور است. عجب آدم هالویی!

3 مخبر خبرچین

informal
  • 1.He is a pigeon for the police.
    1. او مخبر پلیس است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان