Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کبوتر
2 . آدم هالو
3 . مخبر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
pigeon
/ˈpɪʤən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کبوتر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کبوتر
کفتر
1.A pigeon strutted along the roof, cooing.
1. یک کبوتر روی پشت بام، بقبقوکنان راه میرفت.
2
آدم هالو
آدم سادهلوح
informal
1.Mark is so gullible. What a pigeon!
1. "مارک" خیلی زودباور است. عجب آدم هالویی!
3
مخبر
خبرچین
informal
1.He is a pigeon for the police.
1. او مخبر پلیس است.
تصاویر
کلمات نزدیک
pig-ignorant
pig-headed
pig out
pig
piety
pigeon fancier
pigeon fancying
pigeon keeper
pigeon keeping
pigeon-toed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان