[فعل]

to pinch

/pɪntʃ/
فعل گذرا
[گذشته: pinched] [گذشته: pinched] [گذشته کامل: pinched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کش رفتن دله‌دزدی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کش رفتن
informal
مترادف و متضاد nick
  • 1.Kids have been pinching our apples again.
    1. بچه‌ها دوباره سیب‌هایمان را کش رفتند.
  • 2.Who's pinched my pen?
    2. کی خودکار من را کش رفته‌است؟

2 نیشگون گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نیشگون گرفتن
  • 1.Don't pinch me - it hurts!
    1. من را نیشگون نگیر؛ دردم می‌آید!
[اسم]

pinch

/pɪntʃ/
قابل شمارش

3 نیشگون

  • 1.He gave me a pinch on the arm to wake me up.
    1. او بازوی من را نیشگون گرفت تا بیدارم کند.

4 ذره مقدار اندک

مترادف و متضاد bit touch
  • 1.Add a pinch of salt to the soup.
    1. مقدار اندکی نمک به سوپ اضافه کنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان