Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کش رفتن
2 . نیشگون گرفتن
3 . نیشگون
4 . ذره
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to pinch
/pɪntʃ/
فعل گذرا
[گذشته: pinched]
[گذشته: pinched]
[گذشته کامل: pinched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کش رفتن
دلهدزدی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کش رفتن
informal
مترادف و متضاد
nick
1.Kids have been pinching our apples again.
1. بچهها دوباره سیبهایمان را کش رفتند.
2.Who's pinched my pen?
2. کی خودکار من را کش رفتهاست؟
2
نیشگون گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نیشگون گرفتن
1.Don't pinch me - it hurts!
1. من را نیشگون نگیر؛ دردم میآید!
[اسم]
pinch
/pɪntʃ/
قابل شمارش
3
نیشگون
1.He gave me a pinch on the arm to wake me up.
1. او بازوی من را نیشگون گرفت تا بیدارم کند.
4
ذره
مقدار اندک
مترادف و متضاد
bit
touch
1.Add a pinch of salt to the soup.
1. مقدار اندکی نمک به سوپ اضافه کنید.
تصاویر
کلمات نزدیک
pincers
pincer movement
pincer
pince-nez
pinball
pinch pennies
pinch-hit
pincushion
pine
pine away
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان