[اسم]

pioneer

/ˌpaɪəˈnɪr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیشرو پیشگام

مترادف و متضاد developer front runner innovator trailblazer
  • 1.England was a pioneer in building large vessels for tourists.
    1. انگلستان پیشرو ساخت کشتی برای توریست‌ها بود.
  • 2.My grandfather was a pioneer in selling wholesale products.
    2. پدربزرگ من در فروش محصولات عمده پیشرو بود.
[فعل]

to pioneer

/ˌpaɪəˈnɪr/
فعل گذرا
[گذشته: pioneered] [گذشته: pioneered] [گذشته کامل: pioneered]

2 پیشگام شدن پیشقدم شدن، ایجاد کردن یا آغاز کردن (برای اولین بار)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیشقدم شدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان