Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیشرو
2 . پیشگام شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
pioneer
/ˌpaɪəˈnɪr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پیشرو
پیشگام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آغازگر
پیشقدم
پیشگام
یکهتاز
متقدم
آوانگارد
مترادف و متضاد
developer
front runner
innovator
trailblazer
1.England was a pioneer in building large vessels for tourists.
1. انگلستان پیشرو ساخت کشتی برای توریستها بود.
2.My grandfather was a pioneer in selling wholesale products.
2. پدربزرگ من در فروش محصولات عمده پیشرو بود.
[فعل]
to pioneer
/ˌpaɪəˈnɪr/
فعل گذرا
[گذشته: pioneered]
[گذشته: pioneered]
[گذشته کامل: pioneered]
صرف فعل
2
پیشگام شدن
پیشقدم شدن، ایجاد کردن یا آغاز کردن (برای اولین بار)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیشقدم شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
pinworm
pinto bean
pint
pinstripe suit
pinstripe
pioneering
pious
piously
pip
pipe
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان