Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کسی را عصبانی کردن
2 . گم شدن (معمولاً در جملات دستوری)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to piss off
/ˈpɪs ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: pissed off]
[گذشته: pissed off]
[گذشته کامل: pissed off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کسی را عصبانی کردن
کسی را ناراحت کردن
1.The way she treats me really pisses me off.
1. جوری که با من رفتار میکند، من را ناراحت میکند.
2
گم شدن (معمولاً در جملات دستوری)
رفتن (توهینآمیز)
informal
1.He pissed off before we got there.
1. قبل از اینکه به آنجا برسیم، او رفت.
2.Now piss off and leave me alone!
2. حالا گمشو و من را تنها بگذار!
3.Why don't you just piss off and leave me be?
3. چرا گم نمیشوی و من را به حال خودم نمیگذاری؟
تصاویر
کلمات نزدیک
piss
pisces
pisa
pirozhki
pirouette
pissed
pissed off
pistachio
pistachio green
piste
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان