Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به چیزی وابسته بودن
2 . روی چیزی چرخیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to pivot on
/ˈpɪvət ˈɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: pivoted on]
[گذشته: pivoted on]
[گذشته کامل: pivoted on]
صرف فعل
1
به چیزی وابسته بودن
به چیزی متکی بودن
مترادف و متضاد
hinge on
1.His argument will pivot on the growing cost of legal fees.
1. استدلال او متکی به هزینه روبهرشد دستمزدهای حقوقی خواهد بود.
2
روی چیزی چرخیدن
1.He pivoted on his heel.
1. او روی پاشنه پایش چرخید.
تصاویر
کلمات نزدیک
pivot
pity
pittsburgh
pitted
pittance
pivotal
pixel
pixie
pizza
pizzazz
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان