Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بازی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[عبارت]
play games
/pleɪ geɪmz/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بازی کردن
1.The kids were playing computer game with their friends.
1. بچهها داشتند با دوستانشان بازی کامپیوتری بازی میکردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
play down
play dead
play chess
play cat and mouse with someone
play by ear
play gigs
play golf
play in a band
play into one's hand
play off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان