[فعل]

to pledge

/plɛʤ/
فعل گذرا
[گذشته: pledged] [گذشته: pledged] [گذشته کامل: pledged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سوگند خوردن متعهد شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعهد کردن عهد بستن قسم خوردن
مترادف و متضاد promise swear vow
  • 1.Before the grand jury, the sinister gangster pledged to tell the whole truth.
    1. تبهکار شرور در برابر هیئت‌منصفه سوگند یاد کرد که تمام حقیقت را بگوید.
  • 2.Pledged to discovering the facts, the journalist began to dig up new evidence for his readers.
    2. خبرنگار با متعهد شدن به کشف حقایق شروع به آشکار کردن شواهد جدید برای خوانندگانش کرد.

2 گرو گذاشتن وثیقه گذاشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گرو گذاشتن
[اسم]

pledge

/plɛʤ/
قابل شمارش

3 تعهد سوگند

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیمان تعهد وعده قسم
مترادف و متضاد commitment promise vow
to give a pledge
تعهد کردن
  • Management has given a pledge that there will be no job losses this year.
    مدیریت تعهد کرده است که امسال هیچ اخراجی در کار نخواهد بود [هیچکس کارش را از دست نخواهد داد].

4 گرو ضمانت، وثیقه

معادل ها در دیکشنری فارسی: گرو
مترادف و متضاد surety
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان