Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سم
2 . مسموم کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
poison
/ˈpɔɪ.zən/
قابل شمارش
1
سم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زهر
سم
1.Someone had put poison in her drink.
1. کسی در نوشیدنی او سم ریخته بود.
[فعل]
to poison
/ˈpɔɪ.zən/
فعل گذرا
[گذشته: poisoned]
[گذشته: poisoned]
[گذشته کامل: poisoned]
صرف فعل
2
مسموم کردن
سمی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زهر دادن
سم دادن
مسموم کردن
1.He tried to poison his wife.
1. او سعی کرد زنش را مسموم کند.
2.They poisoned the city's water supply.
2. آنها منبع آب شهری را سمی کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
poised
poise
points
pointless
pointing device
poisoned
poisoning
poisonous
poke
poke fun at
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان