[فعل]

to ponder

/ˈpɑːndər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: pondered] [گذشته: pondered] [گذشته کامل: pondered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اندیشیدن تفکر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اندیشیدن تعمق کردن فکر کردن
formal
مترادف و متضاد consider think about
  • 1.After pondering the question, the board decided to grant the parole.
    1. پس از اندیشیدن به سوال، هیئت (تصمیم‌گیری) تصمیم به اعطاء عفو مشروط گرفت.
  • 2.The villagers, faced with a famine, pondered their next move
    2. روستاییان که با قحطی رو به رو شده بودند، به حرکت بعدیشان اندیشیدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان