Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . انرژی
2 . کنترل
3 . قدرت
4 . توان (ریاضی)
5 . انرژی تامین کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
power
/ˈpɑʊ.ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انرژی
نیرو، برق، توان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انرژی
مترادف و متضاد
electrical power
energy
nuclear/wind/solar power
انرژی اتمی/بادی/خورشیدی
The machine runs on solar power.
ماشینها با انرژی خورشیدی کار میکنند.
to lose power
برق نداشتن
1. Some cities would certainly lose power.
1. بعضی شهرها قطعا برق نخواهند داشت.
2. We lost power for three days.
2. به مدت سه روز برق نداشتیم.
power lines
سیمهای برق
The wind snapped branches and power lines.
باد، شاخهها و سیمهای برق را شکست.
2
کنترل
نفوذ، تسلط
مترادف و متضاد
control
influence
1.They were impressed by the power of her arguments.
1. آنها تحت تاثیر نفوذ استدلالهای او قرار گرفتند.
power over somebody/something
تسلط بر کسی/چیزی
I don't have any power over him - he does what he wants to.
هیچ کنترلی بر او ندارم؛ او هر کاری که بخواهد میکند.
3
قدرت
توان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اختیار
اقتدار
برق
توان
توانایی
حول
زور
نیرو
قدرت
قدرتی
قوه
مترادف و متضاد
force
strength
power to do something
قدرت انجام کاری
He has the power to make things very unpleasant for us.
او قدرت دارد که اوضاع را برای ما خیلی ناخوشایند کند.
to take/seize/lose power
قدرت گرفتن/به دست آوردن/از دست دادن
in power
بر منصب قدرت
The present regime has been in power for two years.
رژیم حاضر به مدت دو سال در منصب قدرت بوده است.
to come to power
به قدرت رسیدن
When did this government come to power?
این دولت کی به قدرت رسید؟
within somebody's power
در توان کسی
It is not within my power to help you.
در توان من نیست که کمکت کنم.
to do everything in one's power
هر چیزی در توان داشتن انجام دادن
I will do everything in my power to help you.
من هر چیزی در توان دارم انجام میدهم که کمکت کنم.
power of something
قدرت چیزی
The president has the power of veto over all new legislation.
رییسجمهور قدرت وتو برای تمام قوانین جدید دارد.
military power
قدرت نظامی
Military planning, however, meant little without more military power.
با این حال برنامهریزی نظامی، بدون قدرت نظامی فایده کمی دارد.
4
توان (ریاضی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توان
to the power of
به توان
1. 4 to the power of 3 is 64.
1. 4 به توان 3 میشود 64.
2. to the power of 3 is 4? .
2. سه به توان چهار چه میشود؟
[فعل]
to power
/ˈpɑʊ.ər/
فعل گذرا
[گذشته: powered]
[گذشته: powered]
[گذشته کامل: powered]
صرف فعل
5
انرژی تامین کردن
برق رساندن
مترادف و متضاد
generate energy
supply energy
to power something
انرژی چیزی را تامین کردن
1. The aircraft is powered by a jet engine.
1. انرژی این هواپیما توسط یک موتور جت تأمین میشود.
2. The plant generates enough energy to power a town of 6 000 people.
2. کارخانه آنقدر انرژی تولید میکند که میتواند انرژی یک شهر 6000 نفره را تأمین کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
powell
powdery snow
powdery
powdered
powder snow
power base
power cut
power drill
power failure
power line
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان