Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تیغ (گیاهان و حیوانات)
2 . سوزش کردن
3 . عصبانی شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
prickle
/pɹˈɪkəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تیغ (گیاهان و حیوانات)
خار
[فعل]
to prickle
/pɹˈɪkəl/
فعل ناگذر
[گذشته: prickled]
[گذشته: prickled]
[گذشته کامل: prickled]
صرف فعل
2
سوزش کردن
تیر کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گزگز کردن
1.Her eyes prickled with tears.
1. چشمان او از اشک سوخت [حس سوزش داشت].
3
عصبانی شدن
با عصبانیت و بهصورت دفاعی واکنش دادن
1.He prickled at the thought that it had been his fault.
1. او از فکر اینکه آن تقصیر او بود، عصبانی شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
prick
pricey
priceless
price war
price tag
prickly
prickly heat
prickly pear
pride
priest
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان