[اسم]

prickle

/pɹˈɪkəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تیغ (گیاهان و حیوانات) خار

[فعل]

to prickle

/pɹˈɪkəl/
فعل ناگذر
[گذشته: prickled] [گذشته: prickled] [گذشته کامل: prickled]

2 سوزش کردن تیر کشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گزگز کردن
  • 1.Her eyes prickled with tears.
    1. چشمان او از اشک سوخت [حس سوزش داشت].

3 عصبانی شدن با عصبانیت و به‌صورت دفاعی واکنش دادن

  • 1.He prickled at the thought that it had been his fault.
    1. او از فکر اینکه آن تقصیر او بود، عصبانی شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان