[فعل]

to pry

/praɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: pried] [گذشته: pried] [گذشته کامل: pried]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فضولی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کنجکاوی کردن
  • 1.I don't mean to pry, but is everything okay between you and Sam?
    1. من نمی‌خواهم فضولی کنم، اما آیا اوضاع بین تو و "سم" خوب است؟

2 باز کردن (به‌زور) جدا کردن (به‌زور)

مترادف و متضاد prise
  • 1.He pried the door open with a steel bar.
    1. او در را با میله فولادی به‌زور باز کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان