[اسم]

publicity

/pəˈblɪsəti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تبلیغات

معادل ها در دیکشنری فارسی: تبلیغ تبلیغات تبلیغاتی
  • 1.He attracted a lot of bad publicity with his speech
    1. او با سخنرانی اش تبلیغات منفی بسیاری به خود جذب می کند.
  • 2.The enormous publicity surrounding the case will make it very difficult to hold a fair trial.
    2. تبلیغات گسترده حول پرونده برپا کردن دادگاهی عادلانه را سخت خواهد کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان