Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . توقف کردن (اتومبیل) (برای مدت کوتاه)
2 . بالا کشیدن
3 . تذکر دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to pull up
/pʊl ʌp/
فعل ناگذر
[گذشته: pulled up]
[گذشته: pulled up]
[گذشته کامل: pulled up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
توقف کردن (اتومبیل) (برای مدت کوتاه)
1.A car pulled up outside the bank and two men got out.
1. یک ماشین بیرون بانک توقف کرد و دو مرد از آن خارج شدند.
2.He pulled up at the traffic lights.
2. او پشت چراغ قرمز توقف کرد.
2
بالا کشیدن
1.He pulled up his pants.
1. او شلوارش را بالا کشید.
3
تذکر دادن
1.I felt I had to pull her up on her lateness.
1. احساس کردم باید بهخاطر تأخیرش به او تذکر دهم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pull
pulassan
pulasan
puke
pug
pull a face
pull ahead
pull away
pull down
pull in
کلمات نزدیک
pull together
pull through
pull the wool over someone's eyes
pull the strings
pull the plug
pull yourself together
pull-down menu
pull-out
pull-up
pulled pork
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان