[فعل]

to pulsate

/pʌlˈseɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: pulsated] [گذشته: pulsated] [گذشته کامل: pulsated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تپیدن ضربان داشتن، نبض داشتن

  • 1.I could see the veins in his neck pulsating.
    1. من می‌توانستم نبض رگ‌های گردنش را ببینم.

2 پر از شور و نشاط بودن

مترادف و متضاد buzz
  • 1.The streets were pulsating with life.
    1. خیابان‌ها پر از شور و نشاط زندگی بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان