[اسم]

punch

/pʌntʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (ضربه) مشت

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشت
a punch on the nose
مشتی به بینی

2 پانچ سوراخ‌کن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوراخ‌کن
مترادف و متضاد hole puncher
[فعل]

to punch

/pʌntʃ/
فعل گذرا
[گذشته: punched] [گذشته: punched] [گذشته کامل: punched]

3 مشت زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشت زدن با مشت زدن
  • 1.He punched him in the stomach.
    1. او به شکم او مشت زد.

4 با پانچ سوراخ کردن

  • 1.The ticket collector punched my ticket.
    1. مسئول بلیت، بلیت من را با پانچ سوراخ کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان