[فعل]

to put up

/pʊt ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: put up] [گذشته: put up] [گذشته کامل: put up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بالا بردن

مترادف و متضاد raise
to put something up
چیزی را بالا بردن
  • I put my hand up to ask the teacher a question.
    دستم را بالا بردم تا از معلم سؤالی بپرسم.

2 ساختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ساختن
مترادف و متضاد build construct make
to put something up
چیزی را ساختن
  • 1. They're planning to put a hotel up where the museum used to be.
    1. آنها قصد دارند در جایی که قبلاً موزه بود، هتل بسازند.
  • 2. We're going to put up a new fence around our garden.
    2. ما قرار است دور باغمان حصار جدید بسازیم.

3 جا دادن مسکن دادن، اتاق دادن

informal
مترادف و متضاد accommodate house
to put somebody up
به کسی جا دادن
  • 1. If you need somewhere to stay we can put you up for the night.
    1. اگر جایی برای ماندن نیاز داری، می‌توانیم برای امشب به تو جا بدهیم.
  • 2. We can put you up for the night.
    2. ما می‌توانیم امشب را به تو جا دهیم.

4 نصب کردن (به دیوار)

مترادف و متضاد attach fasten fix detach
to put up a sign/poster ...
تابلو/پوستر و... نصب کردن
  • 1. Can I put up some posters?
    1. می‌توانم چند پوستر نصب کنم؟
  • 2. My dad put up five shelves.
    2. پدرم پنج قفسه به دیوار نصب کرد.

5 افزایش دادن

مترادف و متضاد increase raise decrease lower
to put something up
چیزی را افزایش دادن
  • Most airlines put up their prices during the summer.
    بیشتر خطوط هوایی در تابستان‌ها قیمت‌هایشان را افزایش می‌دهند.

6 متقاعد (به کاری اشتباه یا احمقانه) کردن

informal
مترادف و متضاد convince
to put somebody up to something
کسی را به چیزی متقاعد کردن
  • 1. She put me up to it.
    1. او من را متقاعد به آن کار کرد.
  • 2. Some of the older boys must have put him up to it.
    2. بعضی از پسرهای بزرگتر احتمالاً او را به انجام آن کار متقاعد کرده بودند.

7 برپا کردن

  • 1.The shops have started to put up Christmas decorations.
    1. مغازه‌ها شروع به برپا کردن تزئینات کریسمس کرده‌اند.

8 باز کردن (چتر، چادر و...)

  • 1.I want to learn how to put up a tent.
    1. می‌خواهم یاد بگیرم چطور چادر را باز کنم [برپا کنم]؟
  • 2.When it started raining, she put up the umbrella.
    2. وقتی باران شروع شد، او چترش را باز کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان